قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: همان قصه تکراری... یکی دو ماشین جلوتر، اتومبیل دو انسان با هم برخورد کرده و خیابان حالا میدانِ نمایش آدمیزادی ست که بهم پریده اند با فحش و ناسزا... با مُشت و لگد و قفل فرمان...!! با پرخاشگری مطلق...
هنوز مأمور راهنمایی و رانندگی نیامده. و مسافران، گردِ این نزاعِ خونین جمع اند. چنارهای پیرِ شهر اما خونسرد و آرام ایستاده اند.
رادیوی تاکسی باز است و مجری محترم برنامه، بی وقفه از احترام و دوستی می گوید. از خصائص اشرف مخلوقات.
گوشم در ماشین و چشم هایم خیابان را سِیر می کند که ناخواسته به این جملات می خندم و زمزمه می کنم: کدام همنوع!؟ کدام آستانه تحمل!؟ وقتی آدم ها سَرِ هم را برای یک حادثه می ترکانند!؟ آن هم پیش نگاهِ پنج کودک که این معرکه ی پُرخشونت را به تماشا ایستاده اند. و دارند در ذهن شان از این رفتارهای تهاجمی، عکس می اندازند.
بعد از آهنگی کوتاه، مجری ادامه می دهد: لطفاً حکمرانی عاطفه را در این روزگار خسته ی پُردود و ترافیک، جدی بگیرید. راه نجات ما، در آرامش و مهربانی ست. در گذشت است.
بالاخره دو راننده ضد اجتماعی و جنگجو را مردم از هم جدا می کنند. با یک عدد سرِ شکسته، صورت چنگ خورده و صندوق و کاپوتِ قُر شده.
مأمور کروکی اش را می کشد و بعد از ده دقیقه همه می روند پی کارشان. و ما هم.
قسمت مُضحک و نامعقول قضیه اما اینجاست که اثرات روحی و فیزیکی ماجرا چندبرابر هزینه مالی این پیشامد است. کودکان بیننده، ایجاد ترافیک، آبروی وسط گذاشته شده و کلمات گوشخراش و بی پروایی که با عربده بر زبان آمده... .
از تاکسی که پیاده می شوم، بیقرارم... خونسردی ام به شدت اُفت کرده... انگار ناسزاها با من همراه شده اند... توهین ها... مشت ها و مبارزه ها...
کاش می شد برای داشتن جامعه ای پاکیزه و بی نزاع، فرهنگ بیشتری به آن تزریق می کردیم. مثلاً برای دادن گواهینامه حتماً سلامت روانی شرکت کنندگان در اولویت قرار می گرفت.
نظر شما